حکایت مرگ و زندگی
به گزارش مجله فوتبال دوستان، گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید.پذیرفت.

به گزارش خبرنگاران به نقل از بیتوته ،گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد.
حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید.
پذیرفت.
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم ها به سوی او بود.
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:
ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسی برنخاست.
گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسی برنخاست.
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید!
منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 22 بهمن 1399
بروزرسانی: 22 بهمن 1399
گردآورنده: footballgahan15.ir
شناسه مطلب: 1363
به "حکایت مرگ و زندگی" امتیاز دهید
دیدگاه های مرتبط با "حکایت مرگ و زندگی"
* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید