سفرنامه تایلند(بانکوک
به گزارش مجله فوتبال دوستان، در زمستان سال 94 تصمیم گرفتیم که برای یک سفر تفریحی به کشور تایلند برویم. پرواز ما با هواپیمایی ماهان در ساعت 9:45 دقیقه شب در 12 اسفند از فرودگاه امام خمینی انجام شد.
از سفر با تور پاتایا لذت ببرید.
هواپیمای ایرباس A340 بسیار خوب و عالی با صندلی های فاصله دار و محیطی مناسب، بدون دقیقه ای تاخیر حرکت کرد و نوید یک سفر رویایی را به ما داد. پس از 6:30 پرواز، در ساعت 8 صبح به وقت محلی به فرودگاه بسیار بزرگِ سُوارنابومی بانکوک رسیدیم.
من که پیشتر فرودگاه آتاتورک استانبول و فرودگاه دبی را دیده بودم، متوجه شدم که فرودگاه بانکوک در بعضی موارد از این دو فرودگاه بسیار بزرگ هم برتر است: برای نمونه مساحت زیربنا (رتبه چهارم جهان) و ارتفاع برج مراقبت (رتبه نخست جهان). البته دیوتی فری شاپ یا همان بخشِ فروشگاهیِ فرودگاهِ بانکوک برای سالن پروازهای ورودی چندان بزرگ و جذاب نبود. و برعکس بخشِ خروجِ فرودگاه بسیار بزرگ و بی انتها به نظر رسید.
فرودگاه سوارنابومی
شرحات درباره کشور تایلند
کشور پادشاهی تایلند (با نام کهنِ سیام) در جنوب شرقی آسیا در همسایگی برمه (میانمار)، لائوس، کامبوج و مالزی و در کنار خلیج تایلند نهاده شده است. تایلند کشوری نسبتا کوچک ولی بسیار پرجمعیت (68 میلیون نفر) است که در یکی دو دهه گذشته در زمینه صنعت و گردشگری به صندلی بلندی در منطقه خود و در جهان رسیده و هم اکنون از هر چهار کشور همسایه اش، مالی بزرگتر دارد.
برخلاف تصور، تایلند منحصر به گردشگری نیست و از تولیدات صنعتی خوبی هم در زمینه مونتاژ خودرو، پوشاک و کیف و کفش، لوازم الکترونیکی و کامپیوتری برخوردار است. با اینحال گردشگری با ایجاد شغل، مهمترین اهرم مالی در این کشور به شمار می رود. به طوریکه هم اکنون درصد بیکاری در این کشور به زیر 1 درصد رسیده است.
آب و هوای تایلند استوایی است. که شامل سه فصل بی باران، خیلی گرم و بارانی است. فصل بی باران تقریبا همزمان با پاییز و زمستانِ ماست. که بهترین فصل برای سفر است. چراکه دمای هوا در روز حول و حوش 30 درجه است و خبری از باران های سیل آسای موسمی نیست. ولی نباید فریب عدد 30 درجه که در سایت های هواشناسی دیده می گردد را خورد. چراکه با وجود رطوبت و شرجی وحشتناک استوایی، دمای 30 درجه در حد دمای 38 درجه تهران، آزاردهنده است. در زمانی که ما آنجا بودیم (نیمه اسفند) دمای هوا 32-33 درجه بود که معادل 40 درجه تهران (یعنی اوج گرمای تهران) است.
از اواخر اسفندماه فصل خیلی گرم آغاز می گردد و اگر مسافر بهاری تایلند هستید به این نکته توجه کنید. البته درست همچون کشورهای حاشیه خلیج فارس و استان های جنوب ایران، در تایلند هم در هر محیط بسته ای (هتل، فروشگاه، رستوران) حتما کولر گازی روشن است. ولی به هرحال بسیاری از تفریحات و سرگرمی های تایلند در فضای باز و در زیر آفتاب انجام می گیرد. سومین فصل تایلند، فصل باران های موسمی است که تقریبا همزمان با تابستانِ ماست.
واحد پول تایلند بَت - بات است که معادل 100 تومان است. این رُند بودنِ نسبت برابری تومان و بَت خیلی یاری حالِ مسافران ایرانی است و ایرانیان پس از مدت کوتاهی حضور در تایلند با قیمتها و ارزش کالاها مانوس می شوند.
تایلند کشوری تک قومی، تک زبانی و تک مذهبی (بودایی) است و 95 درصد مردم این کشور از وحدت هویتی و فرهنگی برخوردارند. و مسلمانان اقلیت کوچکی را تشکیل می دهند.بانکوک، پایتخت کشور تایلند و یکی از بزرگترین شهرهای جهان با 14.5 میلیون نفر جمعیت است.
پس از ورود به فرودگاه، راهنمایان تور را به سادگی پیدا کردیم. همین جا تذکر بدهم که راهنمایان تور در تایلند برخلاف کشورهای غرب آسیا، قانونا باید بومی (تایلندی) باشند و ایرانیان، رسما حق لیدر بودن را ندارند. به همین دلیل لیدرهای ایرانی به صورت غیررسمی و بیشتر به شکل تلفنی به توریستها خدمات می دهند و در همه مراحل، لیدرهای تایلندیِ فارسی دان، در کنار شما حضور دارند. دیدن این تعداد از تایلندی های کاملا آشنا به زبان فارسی و فرهنگ ایران (بیشتر آنان به ایران هم سفر نموده بودند) جالب بود.
ترانسفر ما به هتل چندان بد نبود. در روز بعد بود که ترانسفر بسیار بدی را تجربه کردیم.
لیدرِ ایرانی ما در بانکوک، آقای د بود که اگرچه خوش برخورد به نظر می رسید ولی در کل از او رضایت نداشتیم. بد نیست کمی از داستان زندگی او بگویم که 8 سال پیش به عنوان یک توریست به تایلند آمده بود و دیگر برنگشته بود! همانجا ازدواج نموده و صاحب دو فرزند شده بود. و به شکل غیررسمی به کار لیدری می پرداخت.
طبق معمول همه تورها، با آب و تاب از برنامه های پیشنهادی تور خود تعریف کرد و به ویژه تاکید داشت که برای دریافت تخفیف در همان روز نخست اقدام گردد. بیشترین تاکید را هم بر روی برنامه کشتیِ کروز (شام در کشتی) به قیمت 45 دلار داشت که ما خوشبختانه اقدام نکردیم و بعدا متوجه شدیم که با 25 دلار می گردد آنرا از تورهای تایلندی خرید. ولی اشتباه بزرگ را در خرید تورِ پارک آبی - شهربازی بانکوک (سیام پارک) انجام دادیم. که بعدا به آن می پردازم.
فرودگاه سُوارنابومی در شرقِ بانکوک نهاده شده است و اگرچه به شهر چسبیده ولی فاصله آن تا مرکز شهر 25 کیلومتر است که با توجه به ترافیکِ همیشگی بانکوک، دستکم یک ساعت زمان می خواهد. هتل ما، باس سوئیت - Boss Suit در محله نانا در نزدیکی مرکز شهر قرار داشت.
من در کل می دانستم که در بانکوک، همچون استانبول نباید از هتل (آن هم 4 ستاره) انتظار داشت و در این دو شهر، هتل چیزی نیست جز یک جای خواب. ولی با این حال چون عکس ها و اطلاعات این هتل پیشنهادی تور را در اینترنت چک نموده بودم، انتظار بیشتری داشتم. این هتل، نسبتا کوچک است و هیچ گونه حیاط و فضای باز ندارد. چشم امید ما به یک استخر بود که آن هم به شوخی می مانست و بعد از دیدن آن به اندازه کوچکش حسابی خندیدیم و از این نظر کلی خوش گذشت!
اشتباه دیگر ما دریافت ماساژ هتل بود که به قیمت 350 بت انجام شد. بعدا فهمیدیم که ماساژهای خیلی بهتر در خیابان به قیمت 200 بت ارائه می گردد. این هتل واقعا هیچ ویژگی دیگری نداشت که بگردد درباره اش حرف زد. و همه چیز آن معمولی بود. ولی نباید از انصاف دور شوم که نکته آزاردهنده ای هم نداشت. پاتوق هندی ها نبود (یکی از فاکتورهای مهم در انتخاب هتل در تایلند) و سکوت و آرامش آن هم نسبت به بانکوک، بد نبود.
با این همه من پیشنهاد می کنم بیشتر تحقیق کنید و هتل بهتری در بانکوک بیابید. جوینده، یابنده است.
عبادت گاه در لابی هتل باس. در تایلند جلوی هر هتل و پاساژ، یا در لابیِ آنها یک عبادت گاه برای بودا دیده می گردد که بوداییان به آن شمع و میوه و نوشیدنی نذر می نمایند
برنامه ما برای روز نخست، استراحت پس از 7 ساعت پرواز بود. پس از دو سه ساعت خواب، از هتل بیرون زدیم و نخستین رستوران تایلندی را برای خوردن نخستین غذای تایلندیِ زندگیِ خود برگزیدیم. انتخاب ما از منویی که هیچ کدام از غذاها را نمی شناختیم، یک خورشِ گوشت و یک ماهی با برنج بود. خورشِ گوشت بد نبود فقط به سبک هندی ها، خیلی تند بود. و ماهی هم به نظر ما به اندازه نپخته بود. این غذای دو نفره در حدود 600 بت آب خورد.
سپس به خرید میوه های استوایی (فقط انبه و نارگیل را میشناختیم) پرداختیم. یکی از آنها که از نظر ظاهر دقیقا مانند سیب زمینی بود و با ادویه مخصوص سرو می شد بسیار توجه همسرم را جلب کرد و تا روز آخری که در تایلند بودیم مدام آنرا تهیه می کردیم.
به هتل برگشتیم و همسرم ماساژ گرفت و سپس به قصد گشت زنی در شهر و خرید بیرون رفتیم. من همواره در سفرهای خارجی برای روز نخست، برنامه گشت زنی و خرید را قرار داده و از گذاشتن برنامه های سنگین تفریحی و بازدیدی پرهیز می کنم. ما با پای پیاده به سوی محله پَتونام که قلبِ تجاریِ بانکوک است رفتیم. که حدود یک ساعت طول کشید. البته در همان جهت، متروی هوایی هم وجود داشت که استفاده نکردیم.
نخست به مجتمعِ Big C رفتیم که قیمت های پایینی نداشت و سپس به سوی سرشناس ترین بازار پوشاک بانکوک یعنی پلاتینوم رفتیم که با کمال تعجب متوجه شدیم بسته است! چراکه این پاساژ در ساعت 6 بعد از ظهر تعطیل می گردد و ما گمانم در ساعت 7 به آنجا رسیدیم. البته پس از بسته شدن، در جلوی پاساژ بساط دست فروشی پهن میگ ردد و آنجا هم می گردد خرید کرد. با این حال از اینکه برنامه ریزی ام بهم ریخته بود کمی رنجیده خاطر شدم. به ویژه که بعدا فهمیدیم یکی از جاهای خوبی که در تایلند (بانکوک و پاتایا) می گردد خرید به سبک ایرانی کرد، همین پلاتینوم است.
پس از تست کردن یکی دو نوشیدنی و میوه استوایی، به دلیل خستگی با تاکسی به هتل بازگشتیم. توجه کنید که راننده تاکسی های تایلند هتل های نه چندان بزرگ را نمی شناسند. پس به محض چک-این کردن در هتل ها کارت هتل را همراه داشته باشید. با نشان دادن آن به هر راننده تاکسی به سادگی شما به هتل خود برخواهید گشت.
به دلیل خواندن سفرنامه ها می دانستم که راننده تاکسی های تایلندی به اصطلاح، دندان گرد و شکم سیر تشریف دارند. که واقعا هم همینطور شد. بیشتر تاکسی های بانکوک و تقریبا هیچ کدام از تاکسی های پاتایا حاضر نیستند تاکسیمتر را روشن نمایند. چراکه در صورت روشن کردن تاکسیمتر ورودیه 35 بت (3500 تومان) لحاظ می گردد و در جهتهای معمولی کرایه به 100 بت (10 هزار تومان) نمی رسد. پس به دلیل ترافیک وحشتناک بانکوک و کوچکیِ پاتایا، تاکسی ها علاقه ای به تاکسیمتر ندارند.
به همین دلیل ما طبق سفارش سفرنامه ها، در بدو کار و پیش از سوار شدن به تاکسیمتر اشاره می کردیم و پس از دریافت تایید راننده سوار می شدیم. ولی حتی بعد از سوار شدن هم دبه می کردند. بدین شکل که پیشنهاد رفتن به یک مرکز خرید را می دادند (گویا آنان با این مراکز قرارداد دارند). و من که عواقب ناگوار هدر دادن وقت در این موارد را در سفرنامه ها خوانده بودم، در هیچ موردی تسلیم اصرارهای بی انتها راننده های تایلندی نشدم. ولی در عوض بارها مجبور شدیم از تاکسی که با کلی بار و بندیل سوارش شده بودیم، پیاده شویم!
استراتژی تاکسی های تایلندی (به ویژه در بانکوک) این است که نخست که شما صدایشان می کنید حتا اگر بگویید تاکسیمتر، می گویند اوکی و سوارتان می نمایند. سپس مقصد را می پرسند و در ازایش یک مبلغ بالا پیشنهاد می دهند (مثلا 300 بت). و وقتی شما دوباره به تاکسیمتر اشاره نمودید، آنگاه می گویند یک بازدید (Stop) از مرکز خرید مد نظر او داشته باشید تا در ازایش تاکسیمتر را روشن نمایند! و اینجا شما در یک دو راهی قرار می گیرید: هدر دادن وقت در مرکز خرید مورد نظر راننده، یا هدر دادن پول؟ خوشبختانه آن شب ما پیروز شدیم یک راننده قانونمند پیدا کنیم و با تاکسیمتر و مبلغ 60 بت به هتل برگردیم.
روز دوم سفر ما آدینه بود و من عمدا این روز که روزِ کاری به شمار می آید را برای شهربازی - پارک آبی برگزیده بودم. چون شنیده بودم که در روزهای آخر هفته (شنبه، یکشنبه) به شدت شلوغ است. ولی آنچه در این روز به مصیبت ما تبدیل شد، ترانسفرِ تور ایرانی بود.
ساعت 10 صبح یک خودروی ون، ما را از لابی هتل سوار کرد. بعد از گذشت یک ساعت در ترافیک ویران نماینده بانکوک، متوجه شدیم که راننده تایلندی که یک کلام هم انگلیسی بلد نبود، به یک هتل دیگر رسیده تا یک خانواده دیگر را سوار کند.
من که می دانستم شهربازی - پارک آبی بانکوک 11 صبح آغاز به کار می نماید و 6 عصر تعطیل می گردد، نگران آن بودم که ما وقت استفاده از همه امکانات آنرا از دست بدهیم. پس با ناراحتی به لیدر ایرانی، آقای د زنگ زدم. و از زمانبندی این ترانسفر گله کردم. او گفت که نگران نباش، پارک در نزدیکی هتلی است که شما به آنجا رفتید و تا 10 دقیقه دیگر شما در پارک خواهید بود. همان شد که ما ساعت 12 ظهر به پارک رسیدیم! و بعد که به نقشه نگاه کردم دیدم هتل مورد نظر در شمال بانکوک است و پارک در شرق بانکوک!
در پارک، راننده تایلندی ما را به دفتر پارک برد و آنجا یک ایرانی دیگر را دیدیم که به ما دستبندی داد و شرحاتی ارائه کرد و بعد قرار گذاشتیم که ساعت 6 در پارکینگ باشیم. قیمت بلیت کامل پارک (شهربازی - پارک آبی و ناهار سلف سرویس) 1100 بت بود.
و ما 1400 بت البته به همراه ترانسفر داده بودیم و با توجه به دوری پارک از مرکز شهر، هنوز هم به صرفه جلوه می کرد. ما نخست به شهربازی رفتیم. بانکوک دو شهربازی دارد. یکی همین سیام پارک است و دیگری دریم ورلدز. سیام پارک قدیمی و دریم ورلدز جدید است. ولی نکته مثبت سیام پارک این است که در کنارش یک مجموعه پارک آبی دارد که با همان بلیت می توان از آن هم بهره برد. با توجه به اینکه تایلند تقریبا همواره گرم است، در کل آنچنانکه پارک آبی می چسبد، شهربازی به دل نمی نشیند (به ویژه که در روز و در زیر آفتاب کار می نماید). به همین دلیل بیشتر، همین سیام پارک را سفارش می نمایند.
شهربازی سیام پارک بسیار معمولی و در حد شهربازی های خودمان است. و اگرچه به دریم ورلدز نرفتیم ولی در نقدهای سایت تریپ ادوایزر می توان خواند که آنهم تنها برای بچه ها جذاب است! شهربازی سیام پارک 5 - 6 تا بازیِ قابل استفاده برای بزرگسالان دارد. دو تا ترن هوایی (رولر کوستر) یک قایق در رودخانه وحشی و یک سقوط آزاد و یک برج دیده بانی برای تماشای نمای شهر. و در کل از شهربازی استانبول (که آنهم خیلی معمولی است) ضعیف تر است. با این تفاوت که هم پارک آبی در کنارش دارد و هم ناهار سلف سرویس. ولی خبر بد آنکه پارک آبی اش هم چنگی به دل نمی زند و از پارک آبی های ایران ضعیف تر است.
به این بیافزایید که استخر موجش که اصولا یکی از جذاب ترین بخش های هر پارک آبی است، به دلیل تعمیرات تعطیل بود! هنگام جستجوی اینترنتی پارک آبی سیام پارک، گولِ تصاویر را نخورید. چون این تصاویر هیجان انگیز مربوط به سیام پارکِ جزایر قناری است! و نه بانکوک.
ناهار سلف سرویس البته خوب و جذاب به نظر می رسید. البته به شرطی که بتوانید غذا و طعم تایلندی را نوش جان کنید! که ما در کل خیلی زود، خود را با ذایقه تایلندی هماهنگ کردیم و هرچه به دستمان رسید خوردیم!
ساعت 6 بعد از ظهر به پارکینگ برگشتیم و پس از رسیدن دیگر خانواده ایرانی آماده برگشتن بودیم که متوجه شدیم از شرکت به راننده دستور داده اند که یک خانواده دیگر را هم برگرداند! یک خانواده دیگر هم با راننده به صورت آزاد معامله کردند که آنها را هم به مرکز شهر ببرد. و بدین ترتیب بلآخره ساعت 7 شب راه افتادیم. و از بدشانسی هتل ما در آخر جهت نهاده شد و حول و حوش ساعت 8:30 در خیابان نانا (قبل از رسیدن به هتل) پیاده شدیم. چون من حالم بد شده بود و از حرکت های ماشین در بانکوک پرترافیک سرگیجه گرفته بودم، نمی خواستم مستقیم به هتل بروم.
در طول جهت چندین بار به لیدر ایرانی، آقای د زنگ زدم و گلایه کردم. به او گفتم که من حاضر بودم مبلغی بیش از این هزینه کنم که اینطور اسیرِ چرخیدن ماشین در دور بانکوک نشوم! تنها چیزی که باعث شد این روز با خاطره ای تلخ به انتها نرسد، یک ماساژ پا در یکی از مراکز خیابانی پرتعداد ماساژ در خیابان نانا بود. ماساژ پا در بیشتر مراکز 200 بت (20 هزار تومان) است که یک ساعت به درازا می انجامد و برخلاف نامش، شامل ماساژ دستها و گردن هم می گردد. ولی برای ماساژ کاملتر باید ماساژ تایلندی -که همان قیمت را دارد- را انتخاب کنید.
پس از دریافت ماساژ به یک سوپرمارکت رفتیم و هم سیم کارت تایلندی را شارژ کردیم و هم آنچه احتیاج داشتیم خریدیم. در تایلند سوپرمارکت ها، زنجیره ای اند و دو فروشگاه مهم شان عبارتند از Seven Eleven و Family mart. در هر کوچه و پس کوچه ای یک شعبه از اینها (بیشتر Seven Eleven) وجود دارد و در خیابان های اصلی، فاصله دو شعبه از این فروشگاه ها گاه به 100 متر هم نمی رسد. برای شارژ تلفن، کافیست نام اپراتور (برای ما True) و شماره تلفن را بدانید. همانجا متصی فروشگاه آنرا وارد سیستم می نماید و تلفن شما خود به خود شارژ می گردد. قیمت مواد خوراکی هم نسبتا مناسب است.
در خصوص تبدیل ارز از دلار به بت هم اصلا جای نگرانی نیست چون در بانکوک و پاتایا به تعداد سوپرمارکت های تهران، صرافی وجود دارد. حتا در خیابانهای فرعی.
انتها بخش برنامه های روز دوم سفر ما، رفتن به یک رستوران هندیِ شیک در خیابان نانا بود. برخلاف رستوران تایلندی، در رستوران هندی، نام نیمی از غذاها آشنا بود. یا بهتر بگویم به زبان فارسی، به خط انگلیسی بود: سیخ کباب، کوفته، گوشت، مرغ، برنج، پنیر، پیاز و ... هنگام سفارش دادن به گارسون، به او گفتیم که ایرانی هستیم و این نامها همه در زبان فارسی هم به کار می رود (البته نگفتیم که در واقع بیشتر این واژگان فارسی است). او باور نمی کرد و کمترین آگاهی از ایران و اشتراکات فرهنگی و زبانی ایران و هند نداشت. و ناخودآگاه معادل انگلیسی را به کار می برد. که ما مدام تذکر می دادیم که همان معادل هندی که فارسی هم هست را بگوید. البته در یک مورد این همسانی ها کار دستمان داد.
ما خوراک آلو سفارش دادیم و آنچه برای ما آورده شد آشی بود با محتوای سیب زمینی! تازه یادم افتاد که در خودِ ایران هم در بسیاری نواحی به سیب زمینی، آلو می گویند. البته برنجی که در رستوران هندی خوردیم از برنج هندی که در ایران موجود است کیفیت پایین تری داشت. در انتها سفارش، از ما پرسیده شد که تا چه اندازه با فلفل رفاقت داریم؟ زیاد، متوسط یا کم؟ و ما هم گفتیم متوسط! متوسطش همانا و به ازای هر یک قاشق غذا، یک جرعه موهیتو خوردن همانا! ولی در کل غذاها بدک نبودند. هرچند قیمت ها هم مانند طعم غذا، تند بود!
...برنامه ما برای روز سوم، بازدید از سرشناس ترین جاذبه توریستی بانکوک یعنی مجموعه کاخ های سلطنتی یا گراندپالاس بود. پس از صرف صبحانه تایلندی در هتل، به سراغ تاکسی های جلوی هتل رفتیم. هیچ کدام حاضر نبودند در ازای روشن کردن تاکسیمتر ما را به گراندپالاس ببرند. فقط یکی از آنها رقم 400 بت را پیشنهاد کرد و بقیه همه می گفتند بیایید شما را به جای گراندپالاس به ساحل رودخانه ببریم.
یک نقشه را از داشبورد تاکسی در می آوردند و به ما نشان می دادند که گراندپالاس کنار رودخانه است. و می گفتند که به جای اینکه با این ترافیک سنگین مستقیم با تاکسی به آنجا بروید، ما شما را از جهتی خلوت به کنار رودخانه می بریم و آنجا شما با قایق از راه آبی به گراندپالاس می روید. و در ازای این خدمت خالصانه، 200 بت می خواستند. حال آنکه در صورت پذیرش باید بابت سفر آبی کلی وقت تلف می کردیم.
این درحالی بود که این واپسین روز ما در بانکوک بود و برنامه بسیار فشرده ای برایش داشتیم. جالب آنکه یکی از این راننده تاکسی های خوش مرام، به دروغ گفت که امروز آخرهفته (شنبه) است و گراندپالاس تعطیل است! و سخاوتمندانه پیشنهاد کرد که به جایش ما را به یک مرکز خرید ببرد. که من چون با تحقیق به تایلند آمده بودم، گول این چیزها را نخوردم و از تک به تک این تاکسی ها پیاده شده و نهایتا پیاده راه افتادیم.
تا اینکه به گروهی موتورسوار رسیدیم و من حدس زدم که اینجا هم مانند تهران موتورسواران مسافربری می نمایند. پس از جلب موافقت همسرم تصمیم گرفتیم با موتور به گراندپالاس برسیم چون واقعا هیچ تاکسی حاضر به رفتن نبود. قیمت موتور 200 بت بود و موتورسواران بانکوک بیش از یک نفر در ترک خود سوار نمی نمایند. تازه به آن یک نفر هم کلاه کاسکت می دهند.
اگرچه نهایتا هزینه زیادی کردیم (400 بت) ولی پس از روبرو شدن با ترافیک هولناک مرکز شهر (نزدیک گراندپالاس) به شانس خود آفرین گفتیم. چون اگر با تاکسی می آمدیم معلوم نبود چند ساعت از وقتمان تلف می شد.
ضمن اینکه از هیجان موتورسواری در تایلند هم بهره بردیم. این هیجان در جایی به اوج خود رسید که پلیس بانکوک، موتورسواری که من در تَرک اش بودم را توقیف کرد! در این لحظه من واقعا ترسیدم. چون پاسپورت را همراه نیاورده بودم و می ترسیدم که پلیس، وقتِ باارزش ما را بگیرد! که خوشبختانه، پلیس باشخصیت و باادب تایلندی اصلا نگاهی هم به من نکرد و با موتورسوار هم بسیار متین برخورد کرد و به دریافت گواهینامه اش بسنده نموده و به او اجازه داد که من را به مقصد برساند و برگردد.
من احتمال می دهم که مسافربری موتور در تایلند ممنوع باشد. چون من هیچ گونه قانون شکنی در رانندگی این موتورسوار ندیدم.
همینجا درباره بانکوک بگویم که اگرچه این شهر به دلیل ضعیف بودن زیرساخت حمل و نقل همگانی (مترو، اتوبوس) و نبود ممنوعیت تردد خودروهای شخصی در مرکز شهر، بسیار پرترافیک (شاید بدتر از تهران) است ولی دو عامل باعث می گردد که آزاری که در شلوغی تهران به ما می رسد در بانکوک نرسد. نخست رعایت مقررات رانندگی از سوی خودروهای چهارچرخ است. موتورسواران و سه چرخه ها (به زبان خودشان: توک توک)، خلاف می نمایند ولی خودروهای چهارچرخ همه مرتب و منظم در بین خطوط سفید حرکت می نمایند و اصلا بخشی از کندی حرکت در بانکوک به دلیل همین رانندگی آرام و بی دغدغه بین خطوط، بدون سبقت و بدون تعویض لاین است. و دومین فاکتورِ بهتر بودن فضای ترافیکی بانکوک نسبت به تهران، ناشناخته بودن پدیده مهمی به نام بوق در بانکوک است. بدون هیچ اغراقی به جرات می گویم که در 3-4 روزی که تماما در خیابان های پرترافیک بانکوک سوار بر تاکسی، موتور، توک توک یا پیاده بودیم، حتا یک مورد بوق نشنیدیم!
لیدر ایرانی تعریف می کرد که گاه پیش می آید یک تایلندی پشت چراغ قرمز خودرو را رها نموده و می رود از مغازه خرید کند! چراغ سبز می گردد و راننده ماشین پشتی منتظر می ماند! نه سبقت می گیرد و نه بوق می زند. منتظر می ماند و چراغ دوباره قرمز می گردد.
تایلندی ها در صبر و تحمل و متانت واقعا بی نظیرند و دندان گرد بودن راننده تاکسی های آن نباید باعث گردد که نگاه منفی نسبت به این مردم پیدا کنیم. در این 8 روز یک مورد دعوا و یک مورد بلند شدن صدای یک انسان را ندیدیم. برخورد کلیشه ای هر تایلندی با شما یک چیز است: لبخند و تعظیم.
اگر نبودن آلودگی هوا (به دلیل مجاورت دریا) را هم به نبودن آلودگی صوتی (بوق، دزدگیر ماشین) و ناهنجاری های قانون شکنی بیافزاییم، آنگاه متوجه می شویم که بانکوکِ پرترافیک اصلا شبیه به تهران نیست.ساعت 11 به مجموعه بی مانند گراندپالاس یا همان کاخ های سلطنتی بانکوک رسیدیم که بنام ترین جاذبه توریستی تایلند و گل سرسبد دیدنی های بانکوک است. قیمت آن 550 بت بود که در مقایسه با توپ کاپی استانبول واقعا می ارزد!
با این تفاوت که بیشتر کاخ های گراندپالاس بسته اند و بازدید از بیرون آنها میسر است. ولی آنقدر زیبا و هنرمندانه اند و رنگها چنان متنوع و معماریش آنقدر با فضای ذهنی ما غربِ آسیایی ها متفاوت است که گرمای حدود 40 درجه و آفتاب بی رحم استوایی هم باعث نمی گردد چندین ساعت را به پرسه زدن و عکس انداختن و فیلم دریافت در آن فضا اختصاص ندهیم.
در انتها و نزدیک درب خروجی، من متوجه شدم که معبدِ بودای زمردین را از دست داده ایم. پس به نگهبانان (که همه ارتشی اند) مراجعه کردیم. بیشتر آنان کلمه ای انگلیسی بلد نبودند و به سختی جهت یک طرفه را برگشتیم و معبد بودا را یافتیم. همینجا تذکر بدهم که ورود به گراندپالاس، به ویژه معبد بودا باید با لباس های پوشیده باشد. یعنی لباس آستین حلقه ای و شلوارک ممنوع است. و در صورتی که چنین لباسی داشته باشید باید لباس مناسب را در همان مجموعه کرایه کنید و بپوشید.
برای ورود به معبد، باید کفش ها را در آورد. دقت کنید که کفش ها را در جاکفشی بگذارید. ما چنین نکردیم و پس از بازگشت تقریبا مطمئن بودیم که کفش هایمان را از دست داده و باید پابرهنه به خیابان برویم که پس از دقایقی گشتن، پیدا کردیم. چون ماموران آنجا کفش های خارج از جاکفشی را با جارو جابجا می نمایند.
در معبد بودا، فیلم و عکسبرداری هم ممنوع است. همه با سکوت به آنجا آمده روی زمین دو زانو نشسته، اگر بودایی باشند دقایقی کوتاه دعا می خوانند و سجده می نمایند و می روند تا کسان دیگری بتوانند بیایند. و اگر بودایی نباشند نشسته و تمرکز می نمایند و از فضای دل انگیز آنجا انرژی می گیرند. ما هم کمال بهره را برده و نیم ساعتی در همانجا نشستیم. سپس بیرون آمدیم. و به کافه درون مجموعه گراندپالاس رفته و طبق معمول همه روزه، همسر من یک عدد نارگیل آبدار سفارش داد.
توجه کنید که نارگیلی که در تایلند فروخته می گردد شباهت کمی به نارگیلی که ما در ایران می بینیم دارد. به نظر می رسد آن نارگیل، تازه و نارس است و نارگیل موجود در ایران، کاملا رسیده و پیر. در نتیجه آن نارگیل آب بسیار زیادی دارد و گوشتش بسیار کم است و اصلا به قصد نوشیدن آبش با نی، فروخته می گردد.
بوداییان در حال عبادت در گراندپالاس
مجموعه کاخ های گراندپالاس
سپس نوبت به دریافت توک توک (موتورهای سه چرخه) رسید. راننده های توک توک حتا از تاکسی ها هم دندان گردتر تشریف دارند. و هیچکدام حاضر نبودند فاصله گراندپالاس تا پلاتینوم (که بسیار نزدیک است) را با کمتر از 200 بت طی نمایند. نهایتا یکی با 150 بت راضی شد. ساعت 3 بعد از ظهر بود و پلاتینوم که بزرگترین بازار پوشاک با قیمت مناسب در بانکوک است، ساعت 6 می بست. پس، ناهار خوردن را فراموش کردیم و به سرعت سرگرم خرید شدیم.
کار سخت خرید را به همسر واگذار نموده و خود تلفنی با آقا رامین که شماره او را از دیگران گرفته بودیم تماس گرفتم تا برنامه کشتی کروز را برای شب رزرو کنم. پس از صحبت فهمیدم که آقا رامین در پاساژ دایموند جنب همین پلاتینوم بوتیک دارد. او قیمت آنرا 950 بت بدون ترانسفر بیان کرد. و البته تاکید نمود که اگر یکروز زودتر اقدام کنید، 850 بت بدون ترانسفر و 950 بت با ترانسفر است. به هرحال باز هم قیمت آن از رقمی که تورلیدر ما اعلام نموده بود (1600 بت) خیلی خیلی کمتر بود.
پس از انتها خرید، حدود ساعت 6 پیش آقا رامین رفتیم و همسرم حتا از خود او هم لباس خرید. بلیت ها را گرفته و به خرید در این پاساژ (لوازم آرایشی بهداشتی) پرداختیم و سپس با اندکی نگرانی برای دیر رسیدن - به دلیل ترافیک آزاردهنده بانکوک - یک تاکسی گرفتیم و با 45 بت به ریورسیتی (مرکز پهلودریافت کشتی های تفریحی در رودخانه) رسیدیم. کشتی های تفریحی هرکدام یک شماره دارند. من دقیقا نمی دانم چند کشتی هرشب حرکت می نماید ولی شماره کشتی ما 5 بود.
کشتی ها هرشب از ساعت 7 تا 7:30 راه می افتند. و ساعت 9 - 9:30 به همانجا برمی گردند. پس از رسیدن به ریورسیتی و گپ و گفت با دیگر ایرانیان - که خوشبختانه در همه عرصه ها حضور چشمگیر دارند - متوجه شدم که آنچه من دارم، بلیت نیست، بلکه فقط یک رسید است. پس با یاری تورلیدر تایلندی فارسی زبانی که به دیگر ایرانیان خدمات می داد، به مرکز اصلی فروش بلیت در آنجا رفتم و رسید را داده و دو بلیت گرفتم.
آقای تورلیدر تایلندی فارسی را تقریبا مثل بلبل، به شیوایی و شیرینی حرف می زد و به زبان فارسی شوخی می کرد و تکه می انداخت! از ایران کلی تعریف و تمجید می کرد و می گفت شما 2500 سال پیش هخامنشیان را داشتید که تمدن داشتند. ما در تایلند تا 250 سال پیش هم به معنای واقعی تمدن نداشتیم و حتی زنان مان لباس نمی پوشیدند.
پس از مستقر شدن در کشتی و نشستن پشت میز، یک گارسون تایلندی منویی برای نوشیدنی ارائه می نماید. ما با شادمانی سرگرم انتخاب نوشیدنی بودیم که همان تایلندیِ خوش بیانِ پارسی گو، اشاره نمود که منوی نوشیدنی، پولی است! به هرحال ما باز هم دست به انتخاب زدیم چون جز آب هیچ نوشیدنی دیگری به همراه شامِ سلف سرویس ارائه نمی شد.
چون ناهار نخوریده بودیم، به سرعت سرگرم کشیدن غذاهای متنوع تایلندی شدیم. واقعا خودمان هم نفهمیدیم که چه خوردیم. هرچیزی که قابل خوردن بود را خوردیم. کشتی بر روی رودخانه حرکت کرد و مناظر جالب در شب خیلی زیاد نبودند. درکل بانکوک در شب از آنچه گمان می کردم جذابیت کمتری داشت. و به جز منظره کاخ های سلطنتی و معبد بلندِ وات آرون چیز خاصی دیگری در شب بانکوک از رودخانه قابل دیدن نبود. سپس اجرای موسیقی زنده آغاز شد و خواننده تایلندی در کمالِ حیرت ما، آهنگ ای ایران ای مرز پرگوهر را اجرا کرد! و سپس پرشمار آهنگ های فارسی دیگر. همینجا تذکر دهم که هم میهنان ایرانی در این کشتی و دیگر کشتی های تفریحی بانکوک در اقلیتند و شاید به 20 درصد نرسند.
چینی ها، هندی ها و روس ها و خود تایلندی ها هم هستند. ولی فضای این کشتی ها و آهنگ هایی که پخش می گردد عملا در کنترل ایرانی هاست. دلیلش چیست، بماند!اگرچه کشتیِ تفریحی بانکوک خیلی رویایی و عالی نیست ولی اگر با قیمت مناسب (25 دلار، نه 45 دلار!) خریداری گردد، می تواند یک شب خوب در بانکوک باشد و به مراتب از رفتن به رستوران بهتر است. و من از اینکه شب تولد همسرم را در آنجا بودم کمال رضایت را دارم.
قسمت دوم: پاتایا
صبح روز چهارم سفر، تور، یک ون برای رفتن به پاتایا فرستاد.
پاتایا در جنوب شرقی بانکوک و در ساحل شرقی خلیج تایلند نهاده شده است. از بانکوک تا آنجا حدود 2 ساعت فاصله است. خوشبختانه فقط ما و یک نفر دیگر حضور داشت و اسیر ترانسفر نشدیم. در نزدیکی پاتایا راننده، ما را برای بازدید از مزرعه زنبورها پیاده کرد که من چون در سفرنامه ها خوانده بودم که چیز دندان گیری نیست و با می دانستم که هوای تایلند در ظهر واقعا نفسگیر است موافقت دیگر همراه را جلب کردیم تا این برنامه را کنسل کنیم. راننده به تور لیدر زنگ زد و تورلیدر هم به من زنگ زد و برنامه را کنسل کردیم.
هتل ما Birds and Bees یک ریزورت ساحلی بود که من برای سورپرایز کردن همسرم هیچ چیز از آن نگفته بودم. تا او روز تولدش با آن سورپرایز گردد. او پس از تجربه یک هتل کاملا متوسط و بدون هیچ ویژگی خاصی در بانکوک با یک انتظار خیلی پایین به هتلِ پاتایا وارد شد و در بدو ورود پس از دیدن یک دهکده جنگلی و کلبه ای، حسابی شوکه شد.
از جذابیت این هتل همین بس که از لابی تا کلبه در صورت پیاده روی تند 5 دقیقه و در صورت پیاده روی قدم زنان، 10 دقیقه جهت باریک در پوشش جنگل های استوایی وجود دارد. در تمام جهت، آثار دکوری و تزئینی، کندوهای عسل (البته بدون زنبور) و شعارهای انسانی نهاده شده است. جهت از یک جایی دو شاخه می گردد که یک شاخه آن به نام راه کاپیتالیستی (سرمایه داری) و یک شاخه به نام راه کمونیستی گذاشته شده و در هر یک شعارهایی به نفع آن و بر ضد دیگری نوشته شده است.
بعضی دو راهی های دیگر هم هست که به جاهای دیگر می رود یا به بن بست می رسد! به طوریکه اگر بخواهید همان آغاز هتل را بشناسید احتیاج به نقشه دارید. ما تا دو سه روز گاه جهتها را اشتباه می رفتیم و حتا در روز آخر جایی را یافتیم که ندیده بودیم.
این فضای رویایی در غروب آفتاب که چراغهای این دهکده روشن می گردد بسیار دل انگیزتر است و در شب اندکی هراسناک به نظر می رسد. اتاق ما یک نمای مناسب به دهکده و به دریا داشت و من که پیشتر عکس ها و فیلم های این هتل را دیده و آنرا برگزیده بودم خودم هم سورپرایز شدم! چه برسد به همسرم که اصلا انتظار چنین شاهکاری را نداشت.
عبادتگاه هتل بردز
محوطه داخلی هتل بردز
محوطه داخلی هتل بردز
به محض رسیدن به هتل به دلیل خستگی از غذای تایلندی از تورلیدر پاتایا، آقای ادریس، سفارش غذای ایرانی را گرفتیم. اکبر جوجه پاتایا، گویا نام رستورانی است که نفهمیدم دقیقا کجاست. چون تلفنی برایمان غذا آورد و هم کیفیت و هم قیمتش خوب بود. سپس چند ساعت استراحت کردیم و روانه استخر هتل شدیم.
استخر هتل اگرچه همچون استخر هتلِ بانکوک کم عمق و مناسب برای بچه ها بود ولی بسیار زیبا طراحی شده بود و دور تا دورش پوشش جنگلی استوایی قرار داشت. و هیچکس جز ما هم آنجا نبود. در کل یکی از ویژگی های مهم این هتل، این بود که به ندرت کسی را در آن می دیدیم.
گمان میکنم کلا 40 - 50 تا اتاق داشت که برای مساحتی به این بزرگی واقعا کم است و به نظر می رسید که اکثر همین اتاق ها هم خالی است. ما روز بعد که دنبال رستوران این هتل جنگلی - ساحلی می گشتیم تازه متوجه شدیم که این هتل یک استخر بسیار شیک و جذابِ دیگر، مشرف به دریا با عمق مناسب هم دارد! هنوز هم مطمئن نیستیم که بعد از 5 روز بودن در این هتلِ ماجراجویانه، همه رازهای آنرا کشف نموده باشیم.
زمین بازی بچه ها، بخش ورزشی، عبادتگاه بودا (که در همه هتل ها هست ولی در این هتل در وسط جنگل طراحی شده)، رستوران بسیار عجیب و غریب در کنار ساحل و از همه جذاب تر، ساحل اختصاصی بسیار تمیز و بسیار مناسب برای شنا (که در پاتایا کمیاب است) از دیگر ویژگی های این هتل شگفت آور بود. شگفت آور از این جهت که انگار برای سوددهی ساخته نشده بود. چون با این همه طراحی های جذاب و هوشمندانه که در جای جای هتل شده بود، نه قیمت گزافی داشت و نه گنجایش مهمان های زیادی داشت.
گویا هتل یک بخش از مجموعه فعالیت های یک سازمان سرشناس تایلندی است که در زمینه های اجتماعی و بهداشتی فعالیت می نماید. هتل، چندین جایزه بزرگ برای کارهای خود برده بود و توجه چهره های سرشناسی چون بیل گیتس را به خود جلب نموده بود. همچنین این هتل دو سال پیاپی جایزه تریپ ادوایزر را دریافت نموده.
با اینکه در کل این سفر برای ما بسیار خوب و سرگرم نماینده و هیجان آور بود ولی آنچه آنرا به شاخصی در خاطرات زندگی ما تبدیل خواهد نمود بی شک، انتخاب همین هتل بود. در بعد از ظهر روز چهارم، پاتایاگردی خود را آغاز کردیم. نخست به تعویض باقی دلارهایمان پرداختیم. و سپس یک تاکسی برای رفتن به پاساژ رویال گاردن پلازا گرفتیم. در پاتایا، هیچ تاکسی از تاکسیمتر استفاده نمی نماید. چون جهتها بسیار کوتاه است و صرف نمی نماید. خبری از وسیله نقلیه همگانی هم نیست. توک توک هم وجود ندارد. پس باید سرکیسه را شل کنید و برای هر جهت هرچه قدر هم کوتاه، 200 بت بپردازید. وانت هم هست که آنها هم با کلی چانه زدن 100-150 بت می گیرند. البته در جهتهای اصلی (بیچ رود، سکند رود) در ساعت های روز، وانت هایی هستند که نقش مسافربرهای ایران را بازی می نمایند. یعنی چند نفر می توانند سوار شوند. که ارزانتر می اوفتد. ولی نه خیلی ارزان.
هدف من از رفتن به رویال گاردن پلازا این بود که بتوانم سورپرایز تولد همسرم را تکمیل کنم. این پاساژ در خیابان دوم پاتایا، یک مجتمع تجاری نه چندان بزرگ است که طبقه بالای آن حالت شهربازی دارد ولی نه شهربازی به آن شکلی که می شناسیم. بلکه بازی های آن بیشتر ماجراجویانه اند.
چنانکه تحقیق نموده و از دیگران شنیده بودم، یکی از موارد آن یعنی تونل وحشت که نامش Hunted House بود جذاب تر از بقیه بود. قیمت آن 550 بت برای هر نفر بود و به صورت اختصاصی به یک نفر یا یک زوج یا گروه، سرویس می داد. پس از نام نویسی، خانم های پشتِ باجه که گریم ترسناکی هم داشتند به ما تذکر دادند که برنامه پس از آغاز متوقف نشده و پول پس داده نخواهد شد! پس از چند دقیقه یک مرد با گریمِ جنازه با یک بیل که آلت قتاله او بود به استقبال ما آمده، ما را به داخل یک محوطه کشاند و آغاز به شرحات به زبان انگلیسی کرد.
در آغاز من و به ویژه همسرم بسیار از او می ترسیدیم ولی وقتی به داخل آن محوطه رفتیم به جایی رسیدیم که از رفتن او نگران بودیم و بودنش به ما دلگرمی می داد! خلاصه سرتان را درد نیاورم از آن لحظه تا حدود 15 دقیقه ما در حال فرار از دست زامبی ها بودیم و همسرم که نسبتا شجاع است، تماما در حال جیغ کشیدن بود. آخرین بخش آن این بود که یک نفر با اره برقی به دنبال ما کرد! و خلاصه ما پس از بیرون آمدن فهمیدیم که از واکنش های ترس ما عکسبرداری شده و آن عکس ها را هم به ما فروختند.
نمایی از پاساژ رویال گاردن پلازا
پس از دادن این هدیه تولد (!) به همسرم، به هتل برگشتیم. تاکید کنم که اجناس این پاساژ (لباس و صنایع دستی) قیمت بالایی دارند. محله ای که هتل ما در آن قرار داشت، درست صد و هشتاد درجه برخلاف محله ما در بانکوک بود. یعنی اگر هتل باس در بانکوک در یکی از زنده ترین محله های بانکوک به نام نانا است و شبهایش ده ها برابر شلوغتر از روزهای آن است. هتل بردز در پاتایا به نوعی خارج شهر محسوب می گردد و شب ها بسیار خلوت و دنج است.
به جز دو - سه تا هتل ساحلی هیچ چیز دیگری در آنجا نیست و تنها یکسری باغ و ویلای اختصاصی وجود دارد. البته فاصله ها در پاتایا خیلی کوتاه است و اگر شما در این هتل باشید با تاکسی 5 دقیقه ای به خیابان معروف واکینگ استریت و 10 دقیقه ای به مراکز خرید معروف در خیابان ساحلی (بیچ رود) می رسید. منتها طبیعتا ترجیح ایرانیان این است که هتل شان چنان به آن مراکز اصلی خرید و تفریح نزدیک باشد که بدون احتیاج از طریق، مدام به آنجا بروند.
ما ترجیح می دادیم شب را بتوانیم کنار ساحل باشیم ولی متوجه شدیم که ساحل هتل پس از تاریکی هوا (احتمالا به دلیل امنیتی) بسته است و با توجه به اینکه استخرهای این هتل ها (که هر دو روبازند) هم در شب بسته اند، می توان به نوعی این تنها مورد را نقطه ضعف این هتل دانست.
رستوران این هتل هم همچون اکثر رستورانهای هتلی، ساعت 10 می بندد. بدین ترتیب این هتل که در روز اینقدر جذاب است، شب چیزی برای ارائه ندارد و اگر به آنجا رفتید باید طوری برنامه ریزی کنید که شب یا بیرون باشید و یا خواب. دلیلش هم احتمالا خلوتی و کم بودن مهمانان هتل است.
برنامه روز پنجم مسافرت ما همان برنامه معروف و شناخته شده اکثر توریست های پاتایا یعنی سفر به جزیره است. ما این برنامه را با تور ایرانی انتخاب کردیم چون هم قیمتش بد نبود و هم لیدر برایم تضمین کرد که به ساحلی مناسب و تمیز رفته و برنامه پاراسیلینگ (چتر متصل به قایق) و غواصی و بناناسواری و ناهار ایرانی هم وجود دارد.
ساعت 12 ظهر سوار بر کشتی شدیم و با مسافرانی که همه ایرانی بودند به سوی جزیره کولان حرکت کردیم. نخستین ایستگاه پاراسیلینگ بود. پس از آموزش های بسیار ساده یک به یک ما را به چتر بسته و به آسمان فرستادند و تا با یاری قایق یک دور بچرخیم.
هرکس که می خواست (که ما خواستیم) او را یک بار در آب فرود آورده و دوباره به بالا راهنمایی می کردند. برنامه جذاب و خوبی بود ولی از بالا آنگونه که از پایین به نظر می رسد نیست و تصور کسی که از پایین تماشا می نماید خیلی هیجان انگیزتر از واقعیت جلوه می نماید. ضمن اینکه زمان آن واقعا کوتاه است (2-3 دقیقه).
در ادامه، برنامه های شاد و تفریحی در کشتی وجود داشت تا زمانی که به نزدیکی جزیره رسیدیم. در آنجا برخلاف تصور ما گفته شد که برای غواصی باید پول اضافی داد (500 بت). پس از تذکر ما که غواصی جزوِ برنامه بود، گفته شد که منظور از آن غواصی، اسنورکلینگ روی آب با عینک و لوله تنفسی در خودِ ساحل جزیره بوده. پس مجبور شدیم آیتم غواصی را هم انتخاب نموده و بابتش نفری 500 بت پول دهیم. کارشناس لهستانی حاضر در جزیره پولها را گرفت و سپس کسانی که مایل به غواصی نبودند با قایق به جزیره رفتند تا تفریحات دیگر را انجام دهند و ما در کشتی ماندیم. غواص لهستانی آموزش هایی به زبان انگلیسی داد و سپس یک به یک مسافران را به عمق 10 متری برد و از آنان در زیر آب عکسبرداری کرد. همسر من تنها خانمی بود که نام نویسی نموده بود (من خودم نام نویسی نکردم). بلآخره نوبت به همسرم رسید و پس از 10 دقیقه که اندکی مایه نگرانی ام هم شده بود، بالا آمد. او از گوش درد شدید در فشار زیاد عمق دریا آزار دیده بود و حتی بینی اش هم خون آمد. ولی در کل مسئله ای پیش نیامد.
در کل به دو دلیل همسرم و دیگران از این برنامه راضی نبودند. نخست اینکه گوش درد در عمق دریا واقعا آزاردهنده است و اگر غواصی در عمق را انتخاب می کنید باید بدانید که قضیه اصلا به این سادگی که در فیلم ها به نظر می رسد نیست.
دوم اینکه دریای نزدیک جزیره اصلا شفافیت لازم را ندارد. در نتیجه پس از دیدن عکس های غواص لهستانی از خریدن عکس آن هم صرف نظر کردیم. از این رو ما این برنامه را توصیه نمی کنیم.
پس از غواصی تصمیم گرفتیم از کشتی بیرون زده و در وسط دریا با یاری جلیقه نجات شنا کنیم. همینجا بگویم که هرچه قدر هم به شنای تان مطمئن هستید فکر شنا در وسط دریا بدون جلیقه را از سر بیرون کنید! سپس با قایق به جزیره رفتیم و متوجه شدیم که همان برنامه شناورشدن روی آب با تجهیزات هم اجرا نشده و تنها بناناسواری بوده. ما هم این تفریح بسیار کوتاه مدت را انجام دادیم و پس از مدتی گفته شد که به کشتی برگردیم.
در کشتی ناهار ایرانی (کباب و جوجه و میگو) سرو شد و نوبت به شاید بهترین برنامه آنروز یعنی کف پارتی رسید. که دوستان اگر به این برنامه رفته باشند آنرا تجربه نموده اند. به گمان من این تور طوری برنامه ریزی شده تا در واقع با برنامه های شاد انتهای آن، بعضی از نقاط ضعف بزرگ آن لاپوشانی گردد.
جزایر پاتایا چیز خاصی ندارند. و در کل لزومی به رفتن به آن وجود ندارد. چون پاتایا برخلاف استانبول خودش سواحل مناسب برای شنا و تفریحات آبی دارد و اصلا احتیاجی به جزیره رفتن نیست. دیگر آنکه آب آنجا -برخلاف آنچه درباره پوکت می گویند- برای غواصی و اسنورکلینگ مناسب نیست. و برنامه های جذابی چون پاراسیلینگ و بناناسواری هم بسیار کوتاهند.
پس چیزی از آن در خاطر نمی ماند به جز برنامه های شاد، به ویژه در راه بازگشت.
در غروب آفتاب به ساحل پاتایا رسیدیم و در آنجا با عکس های قاب شده و ساعت رومیزی شده خود روبرو شدیم که فقط عکس مربوط به پاراسیلینگ را خریدیم.
ساحل پاتایا
پاراسِیلینگ
سپس به هتل بازگشتیم و به دلیل خستگی فراوان ترجیح دادیم زود بخوابیم. چراکه برای فردا، یک برنامه بسیار فشرده پاتایاگردی داشتیم.
ساعت 8 صبح روز ششم سفر، تورلیدر تایلندیِ فارسی زبان ما خانم ساسی، با موتورسیکلت به هتل ما آمد و ما را به سمت اتوبوس پاتایاگردی راهنمایی کرد. نخست یک عدد ساندویچ مک دونالد به عنوان صبحانه به ما داده شد. که نه اندازه اش کافی بود و نه کیفیتی داشت.
به گمان من اگر ساندویچ های مکدونالد را بدون بسته بندی و عنوانش در ایران، در رستوران ها به مردم بدهند، از نظر مشتریان توهین تلقی خواهد شد. و به گمانم معمولی ترین فست فودهای ایرانی هم کوشش می نمایند ساندویچ بهتری به دست مردم بدهند تا این پرآوازه ترین فست فودِ جهان.
ساسی با لهجه شیرین خود با آب و تاب برنامه های پاتایاگردی را که شامل باغ وحش، دهکده فیل ها، تست میوه، شوی مار، ناهار در رستوران ایرانی، شهر فرانسوی میموسا، ماساژ، گالری نقاشی های سه بعدی، آکواریوم، شوی آب، شام شامل پیتزا و KFC بود را شرح داد.
نخستین ایستگاه باغ وحش ببر - Tiger Zoo بود که به جز ببر، شامل حیوانات دیگر هم می شد. در آنجا می توانستیم با دادن 100 بت در کنار یک ببر آرام و مهربان عکس بیاندازیم. شوی کروکودیل ها و ببرها برایمان جالب نبود.
من در کل علاقه ای به باغ وحش و شوی حیوانات (سیرک) ندارم. و به همین دلیل با همه سفارشی که ایرانیان کردند در بانکوک به باغ وحش سافاری نرفتم. و دلیل رفتن مان به این باغ وحش این بود که در یک پکیج بزرگ پاتایاگردی قرار داشت. شوی فیل ها جالب بود. سه نفر داوطلب ماساژ دریافت از فیل شدند و صحنه های هیجان انگیزی به وجود آمد. سپس حدود ظهر به جای دیگری به نام دهکده فیل ها رفتیم. در آنجا نخست در یک سالن غذا، به تست میوه های استوایی پرداختیم. برخلاف آنچه تصور می کردیم، میوه های استوایی خیلی هم تنوع نداشتند. و تنوع میوه ها در ایران به مراتب بیش از تایلند است.
در مواردی که میوه های ایرانی و تایلندی مشابه است هم، میوه ایرانی به مراتب خوشمزه تر است. میوه های تایلندی به دلیل رطوبت فراوان مملو از آب و بی مزه اند. با این حال بعضی میوه های استوایی هم برای ما جذاب و جالب آمد. سپس فیل سواری کردیم و در انتها به مرکز صنایع دستی رفتیم که فروشندگان آن خانم هایی با گردن های دراز و پیچیده شده در یک مفتول فلزی بودند.
بعد دوباره به اتوبوس برگشتیم و به یک مرکز مارگیری رفتیم که نام آنرا متوجه نشدم ولی بسیار معروف بود و طبق شرحات لیدر تایلندی، به عروس پادشاه تعلق داشت. در آنجا شوی مار برایمان اجرا شد و طبق معمول با دادن پول هرکس می توانست یک مار بزرگ پیتون را دور خود پیچیده و عکس بگیرد.
باغ وحش پاتایا
شویِ مار
در همان مجموعه یک فروشگاه برای فروش انواع محصولات مار (روغن و صابون و کرم) وجود داشت که با توجه به تبلیغ فراوان لیدر، همسفران به خرید از آن مشغول شدند. سپس باز به اتوبوس برگشته و به خیابان واکینگ استریت رفته و به منظور خوردن ناهار به رستوران ایرانی مراجعه کردیم. برخلاف انتظار، غذای ایرانی سفارش داده شده به کیفیت غذاهای رستوران های ایران نبود. و البته گناهی هم به گردن آنان نیست. به دلیل فاصله فراوان ایران و تایلند، آنان مجبورند از مواد اولیه محلی استفاده نمایند و خودتان تصور کنید که قرمه سبزی و دیگر غذاهای ایرانی منهای مواد اولیه ایرانی، چه می گردد؟
واپسین لنگرگاه ما در عصر این روز شلوغ و پربرنامه، شهر فرانسوی میموسا بود. گویا یک سرمایه گذار و طراح فرانسوی در دهه 1970 شهرک هایی زیبا و کارتونی به نامِ میموسا - شهر عشق در چند کشور بنا نموده و یکی از آنان میموسا در پاتایا است. به محض رسیدن به این شهرک به سالن ماساژ رفته و نیم ساعت ماساژ گرفتیم. اگرچه این ماساژ رایگان و در واقع روی برنامه بود، ولی تور لیدر تایلندی اینقدر در محاسنِ انعام دادن به کارگران تایلندی و زندگی سخت آنان و زندگی سخت خودش سخن گفت که تقریبا همه به ماساژورها پول دادند.
همینجا از روحیه شاد و سرزنده این لیدر و در کل، تایلندی جماعت بگویم. برای نمونه همین لیدر می گفت که دخترش 13 روز پیش تصادف نموده و در بیمارستان است و او به دلیل مشغله کاری و برای کسب درآمد برای هزینه های بالای درمانی نمی تواند شغلش را ترک کند و دخترش را ببیند. هنگام گفتن این موضوع اشک در چشمانش جمع شد ولی در کل تاثیری در روحیه بالا و زنده و شاد او که در همه سفر در حال شوخی و بگو و بخند و کل کل با ایرانیها بود نمی گذاشت.
گالری نقاشی های سه بعدی از مهم ترین جاذبه های شهر فرانسوی است. البته گویا یک گالری سرشناس تر در پاتایا در نزدیکی نونگ نوچ (20 کیلومتری شرق پاتایا) هست و همه کسانی که به نونگ نوچ یا همان باغ گلِ پاتایا می روند آنجا را هم می بینند.
ولی ما چون برنامه نونگ نوچ را حذف نموده و به جایش پاتایاگردی را برگزیده بودیم، به این گالری رضایت دادیم که انصافا هم بد نبود. پس از ساعتی عکس انداختن در آنجا به دیدن آکواریوم کوچک میموسا پرداخته و راس ساعت 7 در میدان اصلی شهر منتظر آغاز شوی آب و موسیقی شدیم.
پس از آن نوبت به شوی موسیقی رسید. و در ساعت 8 به سمت رستوران روانه شده و شام (پیتزا یا کی.اف.سی) خوردیم. و حدود ساعت 10 شب با بدنی خسته اما روحیه ای شاد از داشتن روزی بسیار جذاب و مفید و پرثمر به استراحت پرداختیم.
همینجا بگویم که این برنامه و برنامه روز پیش (جزیره) در مجموع برای ما نفری 100 دلار (3500 بت) خرج داشت. که با توجه به سه وعده غذا و ترانسفر، به صرفه بود و اگر کسی می خواست خودش تک تک به این جاها یا به جاهای مشابه (مثلا نونگ نوچ) برود بسیار بیش از این باید خرج می کرد.
با این حال سلیقه بعضی از همسفران با برنامه این روز یکی نبود. بنابراین توصیه می کنم با آنالیز بیشتر و در صورت هماهنگی با سلیقه تان این برنامه را انتخاب کنید.
شهر فرانسوی میموسا
روز هفتم
برنامه این روزمان زیپ-لاین یا کابل سواری بود. برای این برنامه نفری 2000 بت پرداخت نموده بودیم و قرار بود ساعت 11 ترانسفر انجام بگیرد. پس صبح زود از خواب بلند شده و با شتاب به بهره گیری از امکانات هتل پرداختیم. چون در دو روز گذشته برنامه ما چنان فشرده بود که در آخر شب به هتل می رسیدیم. نخست به ساحل تمیز و خلوت هتل رفتیم و سپس از استخر استفاده کردیم و پس از صرف صبحانه تایلندی (که کاش نمی خوردیم) منتظر آمدن سرویس شدیم.
در اینجا اتفاق عجیبی افتاد که خوشبختانه ختم به خیر شد. چنانکه گفتم هتلِ ما خیلی حالتِ هتل نداشت و خبری از ساختمانی یکپارچه که لابی آن طبقه همکف آن باشد نبود. بلکه یک دهکده جنگلی - ساحلی بود که میان ویلاها و آنچه لابی خوانده می شد (که سرباز بود!) 5 تا 10 دقیقه راه بود.
ساعت از 11 گذشت و ما در اتاق خود منتظر تماس بودیم. چون مطمئن نبودیم که ماشین سر ساعت به هتل ما برسد، پس نمی توانستیم در لابی بدون سقف در آن گرما و شرجی استوایی بنشینیم. ولی خبری از تماس نشد تا ساعت 11:20 دقیقه که یکی از تورلیدرهای تایلندی به نام ناتاشا به من زنگ زد و چون فارسی اش خیلی خوب نبود به شکل خلاصه گفت که به لابی برویم. ما راه افتادیم و ساعت 11:30 در لابی بودیم که فهمیدیم ماشین نیم ساعت است که آنجا ایستاده! البته خوشبختانه ماشین فقط شامل یک همسفر بود.
پس از حرکت، لیدر ایرانی به من زنگ زد و گفت کجایید شما؟ گفتم در ماشین. گفت من از ساعت 11 دارم به شما زنگ می ز نم و گوشی شما خاموش است! درحالیکه گوشی من خاموش نبود و نمی دانم چرا سیم کارت تایلندی مشکل دار شده بود.
شگفتا که از پذیرش هتل خواسته بودند به اتاق ما زنگ بزند و پذیرش گفته بود آنان در اتاقشان نیستند! یعنی همه عوامل دست به دست هم داده بود که ما به این برنامه نرسیم! همان زمان پیامک تورلیدر ایرانی هم به من رسید که گفته بود به دلیل تعلل شما برای حضور در لابی هتل، برنامه شما لغو می گردد و خسارت متوجه خودتان است!
ون به سمت شرق پاتایا حرکت کرد و در نزدیکی نونگ نوچ به یک دریاچه زیبا رسید. مجموعه زیپ-لاین تری تاپ - Tree Top در آنجا قرار داشت. در آنجا متوجه شدیم که امکان همراه داشتن هیچ گونه وسیله برای عکسبرداری نداریم. در عوض اگر بخواهیم متخصصِ آنجا خودش از ما عکس می گیرد و بعد به ازای هر سی.دی از عکس های ما برای هریک نفر، 400 بت میگیرد.
در کل به نظرم، بخشِ سودده صنعت توریسم تایلند عکسبرداری آن است. چون انگار همه چیز طوری طراحی شده تا در نهایت از شما عکس بگیرند و به شما بفروشند و ما که در بیشتر موارد دستِ رد به فروشندگان عکسِ خودمان زدیم (در جزیره، هنگام غواصی، در باغ وحش) یا اگر خریدیم فقط برای یک نفرمان چنین کردیم، بالای 1000 بت (100 هزار تومان) خرج عکس کردیم. حالا تصور کنید اگر می خواستیم همه را بگیریم چندصدهزار تومان هزینه برمی داشت؟
از آنجا که همسفر ما اصفهانی بود و خودمان هم واقعا دیگر از این همه پول دادن بابت عکس، خسته شده بودیم آغاز کردیم به چانه زنی. و گفتیم ما سه تا سی.دی نمی خواهیم. مجموعا یک سی.دی عکس به ما بدهید و 400 بت خودتان را بگیرید. که راضی نشدند و نهایتا گفتگوهای چندجانبه و فشرده ما به توافق بر روی 600 بت بابت یک سی.دی شامل عکس های سه نفرمان انجامید.
نخست لباس ها و تجهیزات مخصوص را گرفتیم و سپس حدود یک ربع به تمرین پرداختیم و حرکت های گوناگون به ما آموزش داده شد.
توجه فرمایید که زیپ-لاین تری-تاپ در واقع بیش از آنکه زیپ-لاین باشد یک دوره فشرده آموزش تکاوری بود و مجموعه ای از حرکت ها با طناب از بندبازی گرفته تا تاب خوردن میان درختان به سبک تارزان را شامل می شد و حرکت زیپ-لاین تنها یکی از آیتم های آن بود. پس اگر علاقه ای به همه این حرکات (که بعضی از آنان کمی سخت هم بود) ندارید، باید زیپ-لاین های دیگر را انتخاب کنید که فقط شامل سرخوردن با طناب از ارتفاعات باشد.
ضمن اینکه این زیپ-لاین در ارتفاعات نیست و در پایین جنگل است و ارتفاع شما تا سطح زمین هرگز به 10 متر نمی رسد. ولی برنامه های دیگری در همان پاتایا و بانکوک هست که ارتفاعات بالاتر را می توانید تجربه کنید.
به هرحال از آنجا که ما نخستین بار بود چنین چیزی را تجربه می کردیم، همین هم برایمان خیلی جذاب بود و به ویژه زمان طولانی یک ساعت و 45 دقیقه ای آن، حسابی به ما چسبید و تنوع حرکات آن باعث شکل گیری عکس هایی بسیار جذاب و متفاوت شد که در زیپ-لاین های معمولی که بیشتر شامل یک حرکت است، چنین نخواهد بود.
درباره قیمتش من متوجه نشدم که اگر خودمان به همانجا مراجعه می کردیم، چقدر باید می دادیم. ولی با توجه به فاصله 20 کیلومتری، گمان نمی کنم بدون تور به آنجا رفتن به صرفه باشد و شاید فقط 1000 بت کرایه رفت و برگشت بگردد. با اینحال 2000 بت هم کم نیست و اگر توانستید چندین تور را با یکدیگر مقایسه کنید تا شاید با قیمت پایین تر بگردد گرفت.
من خودم از پیش، برنامه زیپ-لاین در برج جمتی ین در خودِ پاتایا را داشتم که شامل سرخوردن روی کابل از ارتفاع 150 متری بود که 500 بت قیمتش است. ولی این کجا و آن کجا؟ چون آن حرکت شاید 2 دقیقه هم طول نکشد و این برنامه 1 ساعت و 45 دقیقه به درازا کشید.
پس از بازگشت، تا زمانی که عکس ها روی سی.دی ریخته گردد، ما را به صرف هندوانه دعوت کردند. و سپس راهی پاتایا شدیم. از این لحظه همسر من دچار بیماری گوارشی و سرگیجه شد. که دلیلش، زدگی نسبت به غذاهای تایلندی بود. و البته بسیار شادمان بودیم که چنین اتفاقی در فاصله 24 ساعت تا بازگشت به ایران افتاد و هیچکدام از برنامه ریزی هایمان خراب نشد. به دلیل بیماری همسر، عصر آنروز به استراحت پرداختیم و شب آخر به خیابان ساحلی (بیچ رود) رفتیم تا سری به مرکز خرید سنترال فستیوال هم زده باشیم. دیگر احتیاج به گفتن نیست که خانم ها در هر شرایطی از جذابیتِ خرید نمی گذرند. و با اینکه حال همسرم خوب نبود ولی آن شب هم به خوبی در بازارها و خیابان های زنده پاتایا گذشت.
فردای آن روز یعنی روز هشتم و آخر سفر پس از کمی شنا و تحویل دادن اتاق، چون دیپوزیت هتل را پس گرفته بودیم (100 دلار) بهتر دیدیم که به جای منتظر ماندن در لابیِ سرباز و گرم این هتل، راهی خیابان شویم. پس واپسین تاکسی را گرفتیم و به قیمت همواره ثابت در پاتایا یعنی 200 بت به مایک شاپینگ سنتر در بیچ رود رفتیم.
در کل، ما در پاتایا جای خیلی مناسبی برای خرید پوشاک نیافتیم. مایک شاپینگ بد نیست ولی کوچک است و تنوعی ندارد. ولی در سنترال فستیوال، یک فروشگاه H & M وجود داشت که هم بِرندِ خوبی است و هم قیمت مناسبی داشت.
با اینکه می گفتند در پاتایا صنایع دستی بخرید ولی صنایع دستی پاتایا، نه مناسب بودند و نه دستی! بیشتر همان قالب سازی های کلیشه ای از بودا و فیل و حیوانات استوایی بود به قیمتی گزاف. به جز بعضی شیشه سازان کنار خیابان که دستکم هنری به خرج می دادند.
در کل به نظر من مایی که در ایران یعنی سرزمینِ صنایع دستی زندگی می کنیم، نباید محصولات زینتی خارجی را صنایع دستی بنامیم! واقعا فاصله میان صنایع دستی ما و آنچه در کشورهای ترکیه و تایلند به نام صنایع دستی معرفی می گردد زمین تا آسمان است. و حیف که اکنون بازار خودِ ایران هم کاملا مغلوبِ کالاهای زینتی خارجی شده.
چنانکه گفتم همسر من به دلیل بیماری گوارشی که برایش ایجاد شد، در کل روز قبل هیچ چیز نخورد. و حتی در این روز هم میلی به ناهار نداشت و با اصرار من در یک رستوران هندی (که نسبت به رستوران تایلندی واقعا جذابیت دارد!) اندکی برنج و سوپ خورد. قرار بود ساعت 2 ترانسفر بانکوک به هتل ما بیاید ولی من به لیدر ایرانی خبر دادم که ما در هتل نیستیم و به خیابان ساحلی آمدیم. او نخست اندکی تعجب کرد و سپس گفت پس باید خودتان را به اولِ (شمال) خیابان ساحلی برسانید. ما حدود ساعت 2 در خیابان ساحلی به سمت شمال حرکت کردیم ولی چون چمدانها را همراه داشتیم سرعتمان کند بود. ساعت 2:30 دوباره با لیدر تماس گرفتم و گفتم نمی گردد ماشین شما به جایی که ما هستیم بیاید و او هم گفت خیر چون ماشین، اتوبوس است و اتوبوس داخل خیابان نمی گردد. شما باید ماشین بگیرید و به آنجا بیایید. چون خیابان ساحلی یک طرفه به جنوب است، ما به خیابان موازی اش یعنی خیابان دوم رفتیم و آنجا سوار وانت شدیم که نقشِ ماشین مسافربرِ ایران را دارد. یعنی دربستی نیست و کرایه نفری است. و با دادن نفری 50 بت (که باز هم زیاد است) به شمالی ترین بخش پاتایا رسیدیم.
اتوبوس ساعت 3:30 رسید و بسیار از انتخاب مان برای نماندن در هتل شادمان بودیم چون هم خرید کردیم و هم 3 ساعت در لابی هتل عاطل و باطل نماندیم.
برخلاف آمدن به پاتایا که با ون آورده شدیم و فقط 3 نفر بودیم، برای برنامه برگشت از پاتایا یک اتوبوس با 20 نفر مسافر وجود داشت و این بدین معنی بود که یا باید کلی منتظر می ماندیم و یا با اتوبوس هتل به هتل می چرخیدیم.
پس از مسافتی یک ساعت و نیمه به فرودگاه بانکوک رسیدیم. خوشبختانه، فرودگاه سوارنابومی بانکوک در شرقی ترین نقطه بانکوک یعنی در جهت پاتایا است و بدون برخورد به ترافیک غیرقابل تحمل این شهر بزرگ، در ساعت 5 به فرودگاه رسیدیم.
پس از یک ساعت گیت باز شد. موقع برگشتن بیشتر به بزرگی این فرودگاه پی بردیم. بنابر برآوردی که من با نگاه به تابلو پرواز کردم، این فرودگاه روزانه 500 پرواز (رفت و برگشت) را پشتیبانی می نماید که این به منزله حدود 100 هزار نفر آدم است! و همین عظمت گردشگری تایلند را نشان می دهد.
در فرودگاه بلآخره همسرم به خوردن یک غذای اروپایی رضایت داد و در ساعت 10 شب بود که به هواپیمای ایرباس هواپیمایی ماهان که برخلاف جهت رفت، هواپیمایی کوچک و با صندلی هایی تنگ بود سوار شدیم. و پس از 7 ساعت پرواز، حدود 2 نیمه شب به وقت تهران فرود آمدیم. مدت زمان نسبت زیادی منتظر رسیدن بارها شدیم و در عوض گمرک فرودگاه، هیچ توقفی ایجاد نکرد و بدین ترتیب سفر خوشِ ما به انتها رسید.
در اینجا فهرست جاهای دیدنی مهمی که با همه برنامه فشرده مان جا ماند و نتوانستیم ببینیم را می آورم تا شما بتوانید روی آنها هم برنامه ریزی کنید. البته این به معنی آن نیست که از برنامه خود پشیمانیم. چون در این فرصت کم بهترین ها را برگزیدیم و اگر فرصت دیگری دست بدهد حتما به این مکان ها هم خواهیم رفت:
1- معبد وات آرون در بانکوک (نمای بیرونی اش را در شب از کشتی دیدیم)
2- باغ وحش سافاری در بانکوک
3- معبد Sanctuary of Truth در پاتایا
4- پارک آبی و برج جمتی ین در پاتایا که امکان زیپ-لاین هم دارد.
5- پارک آبی کارتون نتورک پاتایا
6- نونگ نوچ یا باغِ گلِ پاتایا
7- باقی بازی های ماجراجویانه در طبقه بالای رویال گاردن پلازا در پاتایا که ما تنها از تونل وحشت آن لذت بردیم.
با توجه به این موارد و اینکه شهربازی - پارک آبی بانکوک خیلی خوب نبود، اگر اکنون به کسی پیشنهاد برنامه ریزی بدهم، به جای 3 شب بانکوک و 4 شب پاتایا (یعنی برنامه خودم)، برنامه ای شامل 2 شب بانکوک و 5 شب پاتایا پیشنهاد می کنم که فقط شامل بازدید از کاخ گراندپالاس و خرید در بانکوک باشد و همه تفریحات را در پاتایا دنبال کند.
ارزیابی هتل ها
باس سوئیت بانکوک: 4.5
کیفیت و تنوع غذا : 5
تمیزی و زیبایی هتل و اتاق ها : 3
عملکرد کارکنان : 6
تفریحات و امکانات هتل : 2.5
منطقه و دسترسی : 6
ارزش قیمت به نسبت خدمات: 2.5
بردز-اند-بیز ریزورت پاتایا: 9.17
کیفیت و تنوع غذا : 8
تمیزی و زیبایی هتل و اتاق ها : 10
عملکرد کارکنان : 10
تفریحات و امکانات هتل : 10
منطقه و دسترسی : 7
ارزش قیمت به نسبت خدمات 10
نویسنده :بهرام روشن ضمیر
تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب سایت خبرنگاران مسؤولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی گیرد. |